ایستگاه سراب

ساخت وبلاگ
این روزایی که دارن میگذرن اضلن روزهای آسونی نیستن .زندگی توی محیط جدید با حداقل امکانات! بدون شک تجربه سختیه اما همش خدا خدا می کنم وقتی اینروزا تموم شدن و روزهای آسونتر از راه رسیدن فراموش نکنم چه کابوسی را پشت سر گذاشتم اما شد. باید یادم بمونه بدون قابلمه تفلون و ظرف پیرکس و سینی استیل و حتی بدون طناب برای آویزون کردن لباسهای شسته زنده موندیم و شد .پس یادم بمونه پولی را که بعدها بدست آوردم خرج چیزای مهمتری بکنم .خرج چیزایی که اگه اونا نبودن دوام آوردن توی این شرایط غیر ممکن بود. یه چیزایی مثل محبت مادر فرزندی مثل امید مثل ایمان به هدفی که پیش رومونه و مثل اعتماد که اگه نباشه نمیشه دوام آورد. باید پول را خرج دانایی کرد . فقط یه آدم با شعور می تونه توی روزای سخت دست و پاشو گم نکنه که دست و پای عزیزانی را که قصد کمک بهش را دارن نبنده .  این روزا تموم میشن و باید یادم بمونه که چی بهم گذشت. ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 6:05

گاهی حتمن باید  سکوت کنی و گوش بدی به بوق دستگاه و چشم بدوزی به خط ممتد و هیچی نگی .روزگار خیلی نامرده. خوب بلده باهات دست و پنجه نرم بکنه. روزگار رفتارش مثل مادراست ممکنه سخت بگیره خیلی سخت اما تهش دلش میخواد تو برنده باشی.برای اینکه قویترت کنه بیشتر بهت فشار میاره. یعنی درست همونوقتی که نیاز داری دستت گرفته بشه رهات میکنه .حالا زور بزن تا بلند بشی.میدونی که هر دفعه ای که زور زدی و از جات بلند ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 13 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 2:33

نوشتن آدم را سبک می کند البته نه به اندازه رژیم و ورزش خیلی بیشتر شاید . رژیم که بگیری با ورزش اگر همراه باشد بتدریج عقربه ترازو مهربانتر میشود یکجورهایی جسمت چربی اضافه اش را دور ریخته است اما نوشتن یکجور دیگری است روحت را سبک می کند میشوی پر کاه سبکتر حتی .آنقدر که یهو می بینی بالای ابرها هستی. البته این مورد آخر را جورهای دیگری هم میشود تجربه کرد. یکبار هزار سال پیش یک مکالمه تلفنی باعث پرواز ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : سبکتر, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 5:55

روزی که مادر رضا مرد من آنجا بودم توی بیمارستان .دیدم که دکتر ها آن دستگاه را آوردند و هی بدن زن بیچاره بالا پایین پرید و آخرش آن خط لعنتی که صاف شد و آن بوق ممتد کذایی نگاه پرستار که روی صورت من ثابت ماند و ملافه سفید و...تا فامیل خبر دار بشوند و برسند بجز آن بوق لعنتی ممتد چیز دیگری نمیشنیدم اشک ریختم شیون کردم زار زدم و هیچکس هنوز خبر نداشت .دستگاه را قطع کردند بوق ممتد تمام شده بود سکوت بود و ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : تنهایی, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 5:55

و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد.
آخرهای پاییز است باید جوجه ها را بشمارم .وقت زیادی باقی نمانده باید عجله کنم .هنوز پرواز را بلد نشده ام .هنوز عجله دارم برای شدن .هنوز معنی واقعی طمانینه را نمیدانم و این خیلی بد است .نگاه کن یک دقیقه دیگر هم گذشت چیزی نمانده آفتاب به لب بام برسد. باید خوب ببینم خوب بخندم خوب خوشحالی کنم .باید قدر چراغها را بدانم .آخرهای پاییز شده است باید بفهمم کجا ایستاده ام .

+ نوشته شده توسط مژگان در دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 17:11 |
ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : اول,اسفند,بود,اتفاق,افتاد, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 16 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

یک زنی درون من دلش شور می زند. یکی دیگر می آید برای این یکی قصه حسین کرد می گوید .یک زنی هم هست هی دوست دارد بیخودی خنده اش بگیرد .تازه گیها هم یک زنی آمده حرفهای گنده تر از دهنش میزند .من بین همه زنهای درونم گیر افتاده ام .گاهی برای آنکه توی دلش رخت میشویند گل گاوزبان دم می کنم برای دیگری قلم و کاغذ جور می کنم برای دل نازک آن دیگری بساط رنگ باری جور می کنم و پای صحبت این آخری مینشینم تا حرف حسابش را بفهمم.شب که میشود اما یک دخترکی با آرزوهای دورو دراز همه این زنها را دور خودش جمع می کند و برایشان قصه ماه را می گوید. + نوشته شده توسط مژگان در یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 19:14 | ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : همه,زنهای, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 10 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

من وسط همه بهم ریخته گیها نشسته ام و دارم هی دو دو تا ها را چهار میکنم که بشود آنچیزی که باید بشود .خب یکوقتها دو دو تا ها به همین سادگی چهارتا نمیشود .زمان میخواهد زمان و من آنقدر زمان خرج این دو دو تا ها کرده ام که الان دلم بخواهد جوابش شش بشود یا هشت یا ده چه میدانم خیلی بیشتر از چهار و هنوز هم باید زمان بگذارم و بقول مادر گاو به دمبش رسیده است و. اما بجای گاو پوست خودم کنده شد.  پوست نو در خواهم آورد تا این دم گاو هم پوستش کنده بشود و خلاص .  + نوشته شده توسط مژگان در جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 11:16 | ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : پوست,گاو, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 14 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

در من زنی غریبه جوانه زده است با دستهای چروک و با لبخندهای کشدار نامریی.زنی که بلد شده است پایش را بکند توی یک لنگه کفش و آتش بازی راه بیندازد و بلد شده مثل تردستها گلوله های آتشی را از یک دستش به دست دیگرش بسپارد .در من زنی غریبه جوانه زده که صدای محکم نه گفتنش نیمه شبها توی دالان خانه می پیچد و برق چشمانش را میشود دید .یک زن غریبه خوشحال که کمی هم بی ادب شده کلمه های زشت را بی محابا بکار میبرد همین دیروز داشت در جواب ناله های دوستش می نوشت :"بیخیال .کون لق همه شون" در من زن غریبه ای جوانه زده که ترجیح می دهد زرناله را با رنگ بازی عوض کند و بیخیال مناظر زیبای روبرویش نشود و هی تند تند سرش را ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : غریبه, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 17 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

نوشتن آدم را سبک می کند البته نه به اندازه رژیم و ورزش خیلی بیشتر شاید . رژیم که بگیری با ورزش اگر همراه باشد بتدریج عقربه ترازو مهربانتر میشود یکجورهایی جسمت چربی اضافه اش را دور ریخته است اما نوشتن یکجور دیگری است روحت را سبک می کند میشوی پر کاه سبکتر حتی .آنقدر که یهو می بینی بالای ابرها هستی. البته این مورد آخر را جورهای دیگری هم میشود تجربه کرد. یکبار هزار سال پیش یک مکالمه تلفنی باعث پرواز خود من بالای ابرها شده بود .داشتم از نوشتن می گفتم از بیرون ریختن کلمه های تلنبار شده که روح آدم را سبک می کند .آنقدر سبک که دیگر گور بابای عدد ترازو.من نوشتن را دوست دارم .نوشتن حالم را خوب می کند.حال ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : سبکتر, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 8 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

من فکر کرده بودم گاو که به دمش برسد یعنی دیگر آخرهای انتظار است کافی است کمی !( فقط چند روز دیگر)صبورتر کمی مقاومتر کمی طاقت بیشتر بیاوری و تمام بشود و خلاص اما نگو این مثلها معنیهای پنهانی هم دارند که تا مصداقشان نباشی خودشان را نشان نمی دهند .یکی برود به مادرم بگوید پوست کندن گاو که به دمش برسد تازه کار سخت میشود.یعنی همه آن سختیهای قبلش هیچ تازه اول کار است . هزار سال پیش توی باغ وخش دابلین کرگدن دیدم .از آنجا که فوبیای لمس حیوانات دارم سعادت لمس حیوان بیچاره را از دست دادم اما چشمم که خطا نمی کرد پوست کرگردن مثل گِل خشک شده چسبیده بود به بدنش .هنوز یادم هست که چشمها می گفتند این دیگری زبری ایستگاه سراب...ادامه مطلب
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : کرگدن, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 6 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06