ساخته دست خودمان

ساخت وبلاگ

این با دوست داشتن ِ نوشتن فرق دارد.

من دارم تلاش می کنم خاطره ها یم را نگهداری کنم .همه آن حرفها که آنوقت ها فکر کرده بودم نباید خاطره شوند .بسکه پشت دستم را داغ کرده بودم برون گرا نباشم .بسکه این برونگرایی کار دستم داده بود .بسکه چوب نوشتنم را خورده بودم . بسکه قضاوت شده بودم .

حالا اما وقتش رسیده انگار . حالا که قدم هایم را یکجای محکمی میگذارم .باید بماند برای سالهای ناتوانی اگر به آن سالها برسم البته .

من غمگین و تنها اما مصصم داشتم ادای آدم خوشبختهای رها شده را در میآوردم .و کسی نمیدانست در آن خانه در شمال لندن چقدر شبها کابوس دیدم .چقدر تنهایی گریه کردم .چقدر دلم تنگ پسرها شد .چقدر دل نارکم شکسته بود و چقدر ترسیده بودم اما هیچوقت هیچوقت پشیمان نشدم .

اوج این احساسات ضد و نقیضم بود که کسی مرا به یار جان معرفی کرد.

درست در اوج همه بی پولی ها و تنهایی ها و بی کسی ها درست در اوج همان احساس زیبای رها شدن .درست در اوج پدیرفتن اینکه باید مسیولیت خودت را بپدیری.

الان که آن روزها را بیاد می آورم دیگر خوب میدانم که در آن شرایط ما به هم پناه برده بودیم .او خانه گرمی داشت در بهترین نقطه لندن و می توانست امنیت مالی من را تامین کند .من چراغ خانه اش شدم غدای گرمش و هم صحبت شبهای تاریک و طولانی لندن ناجی اش در بربر افسردگی که گریبانش را گرفته بود . عقل پیوندمان داد و من ماندگار شدم .

برای من ترسیده از دون ژوانهای لندنی برای منی که بلد نبودم زن مجرد باشم برای منی که دلم آرامش میخواست همین جمله که در این خانه فقط باید صدای موسیقی و خنده بپیچد کافی بود که اظمینان کنم و ماندگار شوم .

حالا بعد از شش سال فهمیدم که به همان اندازه که میشود بسادگی گند زد به رابطه .به زیبایی می توان رابطه را ساخت و ما ساختیمش .چه ساخته زیبایی هم شد .

ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 18:16