بخاطر یک امضا

ساخت وبلاگ

روزی که پسرک گفت برای اینکه بابا بتونه زنشو بیاره باید بری و یک برگه هایی را امضا و ثبت قانونی کنی اصلا دلم نمیخواست برم .

نه برای اینکه بخوام انتقام بگیرم یا حسودی کنم یا چه میدونم بخوام اذیت کنم .دلم نمیخواست چون انتظار داشتم بابای پسرا خودش ازم بخواد . خواهش کنه .ته دلم هنوزم یه معذرتخواهی بدهکاره بهم .یادمه اونروز به یار جان حسمو گفتم .گفت بخاطر پسرا برو . البته که بخاطر پسرا بی چون و چرا رفتم و حتی وقتی وکیل ازم پرسید داری با کمال میل امضا می کنی خندیدم و گفتم البته ! اما خودم میدونم راست نگفتم .بابای پسرا هنوزم یه عذر خواهی بزرگ بهم بدهکاره .

هر چی هم بخودم میگم بیخیال اما باز ته دلم حتی از پسرا دلخورم .منکه همه چی را بخشیده بودم .حالا انصاف نبود تحت فشار باشم برای یک امضا به این مهمی . سخته مادر باشی عاشق باشی و لی چون میدونی یارو تا زنشو نیاره خون دل پسرا را خشک می کنه بدویی بری امضا کنی نکنه به پسرا فشار بیاد . .به یار جان میگم پس من چی ؟ میگه تو بزرگواری .

نخوام بزرگوار باشم چی ؟

دارم غر میزنم . همین کارم نکنم ؟

ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت: 16:46