لذت تنهایی

ساخت وبلاگ
روزی که مادر رضا مرد من آنجا بودم توی بیمارستان .دیدم که دکتر ها آن دستگاه را آوردند و هی بدن زن بیچاره بالا پایین پرید و آخرش آن خط لعنتی که صاف شد و آن بوق ممتد کذایی نگاه پرستار که روی صورت من ثابت ماند و ملافه سفید و...
تا فامیل خبر دار بشوند و برسند بجز آن بوق لعنتی ممتد چیز دیگری نمیشنیدم اشک ریختم شیون کردم زار زدم و هیچکس هنوز خبر نداشت .دستگاه را قطع کردند بوق ممتد تمام شده بود سکوت بود و سکوت و هیچکس هم نبود .
تنهایی بود و سکوت و انتظار و تازه قرار بود بعد از آن شیون آغاز شود اما من احمق تر از این حرفها بودم که قدر آن یکی دو ساعت سکوت را بدانم .بعد به هر حال شیون آغاز میشد.

همیشه یک فاصله هایی هست که یادمان می رود قدرشان را بدانیم .
الان دوباره در همان فاصله بین بوق ممتد تا شیون عمومی هستم اما با تفاوت بسیار. اول اینکه حکایتم حکایت زندگیست نه مرگ. دوم قرار نیست بعدش شیون باشد که شلوغی و خنده و شادی خواهد بود شک ندارم. و سومیش اینکه من دیگر آن احمقی که بودم نیستم تنها وجه مشترک همین سکوت و تنهایی است که حالا یاد گرفته ام قدرش را بدانم .
قدر این سکوت شگفت انگیز را و این تنهایی بی بدیل که کمتر نصیب کسی میشود . قدر قهوه های تنهایی عکاسیهای بی مزاحم فیلم دیدنهای اختیاری شب بیداریهای خود خواسته روز خوابیدنهای دلبخواه و هزار و یک قلم خود خواسته دیگر که اطمینان دارم فرصتم که تمام بشود دیگر دست نمیدهد حتی این باران کذایی و خیس شدنهای بی انتها.
رویا می گوید حرفهایت بوی بزرگ شدن می دهد . فکر می کنم دیگر وقتش رسیده بود بزرگ شوم و دست از سر غصه های الکی بردارم .
اینبار یک زن عاقلی در من جوانه زده که یاد گرفته است باید قدر سکوت بین بوق ممتد و شیون را دانست.

+ نوشته شده توسط مژگان در چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 17:0 |
ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : تنهایی, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 5:55